سفر به شمال و اجاره ویلا در دوران بچگی ما یک رویای دستنیافتنی بود.
بچه که بودیم تابستان به تابستان، امتحانات ثلث سوم که تمام میشد، توی مسیر برگشت مدرسه آخرین کتاب درسی پَر پَر و جشن آغاز سه ماه تعطیلی شروع میشد.
جشنی که یکی از برنامههای ثابتش، بستن باربند به سقف پیکان سفید یخچالی پدر و جمع کردن بار و بنه برای به جا آوردن سنت دیرینه و جذاب سفر تابستانی به «شمال» بود.
دورترین و لاکچریترین مقصد توریستی دهه شصت
شوق سفر به شمال و جمع کردن وسایل، در حالی که پدر تا کمر در موتور پیکان خم شده و مادر با شوق و یک نمه نگرانی رختخوابها را میپیچد، با پیچیدن بوی کتلت سرخ شده در آشپزخانه تکمیل میشد.
چون قرار بود برای نهار بین راه، لب جاده زیرانداز بیندازیم و کتلت را با گوجه و خیار شور لای نان لقمه کنیم و دورهمی بخوریم و بگیم و بخندیم.
آن زمانها «شمال» دیگر آخرش بود؛ دورترین و لاکچریترین مقصد توریستی.
وقت راه افتادن کلی سر و صدا راه میافتاد که تا ده تا دیوار آن ورتر هم با خبر شوند که فلان همسایه دست جمعی دارند به شمال میروند.
«دمپایی ورداشتی؟» « کُلمن رو پر کن» «این مایو شنای من کجاست؟» و…
خلاصه اینکه ما بچهها تکیه داده به پنجره عقبی پیکان با غرور مثل سفینه سواران به همبازیهای محله فخر میفروختیم و آنها را که با حسرت به ما و باربند پیکان نگاه میکردند ترک میکردیم.
دریا کنار هنوز قشنگ بود
و جاده چالوس و صدای کش دار کاست که از ضبط بلند شده بود و « میخواست بره دریا کنار…. دریا کنار هنوز قشنگه…»
جاده چالوس و پیچ و خمش که با شیطنت دست فرمان پدر، ما بچهها توی صندلی عقب روی هم میغلتیدیم و صدای قهقهه مان بالا میگرفت.
و مادر در حالی که کیسه تخمه در دستش سُر خورده بود و ته دلش به حال و روز به هم ریخته بچهها میخندید، غر میزد که «این چه وضع رانندگیه مرد…»
خلاصه که سنت پر کِیف جیغ بنفش کشیدن توی تونل کندوان و خستگی طولانی شدن راه که با پیچیدن بوی دریا و دیدن رنگ ساحل، در جا ناپدید میشد و با ترمز پدر، ما بچهها پابرهنه به سمت سواحل شمال میدویدیم تا اولین نفری باشیم که تن به آب دریا میزنیم.
ویلا شمال در خاطرات دایناسورهای منقرض شده
آره آن روزها دنیا کوچک و آرزوهایمان نزدیک بود.
حالا اوضاع خیلی عوض شده. انقدر عوض شده که این خاطرات برای بچهها و جوانهای امروز شبیه خاطرات دایناسورهای منقرض شده است.
حالا دیگر بحث سفر که میشود، بچههای خانواده اولین سوالشان این است که« ویلاش اینترنتش ردیفه؟» « هتلش چند ستارهاس؟» « وای فای داره؟»
بله اینترنت مثل طوفان نوح تمام رسم و رسوم قدیمی را از جا کنده است و دنیا عوض شده.
حالا برای سفر رفتن دیگر نیازی نیست اول جاده دنبال کسانی بگردیم که با مقوای «اجاره ویلا، سوئیت، پلاژ» دنبال مسافر میگردند.
کافی است که در جستوجوگر اینترنت، کلمه سفر، اقامت، ویلا شمال، اقامتگاه و از این دست کلمات مرتبط با سفر را تایپ و کلیک کنید. سایتهای گردشگری و رزرو اینترنتی اقامتگاه، از جمله جاجیگا بینهایت پیشنهاد جذاب را مقابل چشمانمان ردیف میکنند.
اجاره کلبه چوبی در گیلان ،اجاره ویلا شمال، اجاره خانه روستایی در ماسال، اجاره اقامتگاه بومگردی در کویر کاشان، تا اجاره خانه در کیش و اجاره سوئیت در تهران…
فهرست سایتهای پیشنهاد دهنده رزرو اقامتگاه انقدر زیاد است که از شدت تنوع، سرگیجه میگیریم و چارهای نمیماند جز اینکه راهی برای پیدا کردن بهترین شرایط اقامت پیدا کنیم.
خواندن نظرات مسافران قبلی و اینکه چقدر بهشان خوش گذشته و حال و هوای میزبان چطور بوده راه خوبی برای پیدا کردن جایی است که با حال و هوایمان بخواند و خیالمان راحت شود که قرار است بهمان حسابی خوش بگذرد. و با بار و بنه روی زمین نمیمانیم.
امکان گذاشتن کامنت و نظر کاربران درباره سفر و اقامتشان، روی سایتهای رزرو اقامتگاه جود دارد و با خواندن نظرات کاربران به خوبی میشود اقامتگاه مناسب را پیدا کرد.
یک روش دیگر که میشود مطمئن شد که عکسهای قشنگ و وعده وعیدهای جذاب از ویلا و خانه ساحلی، توخالی نیست، تماس با پشتیبانی سایتها است و فهمیدن اینکه چقدر پاسخگو و پیگیر هستند.
برای سنجیدن این موضوع چارهای نیست مگر اینکه به سایتهای رزرو اقامتگاه برویم و بعد از انتخاب اقامتگاه به پشتیبانی زنگ بزنیم و با انواع و اقسام سوالها بسنجیم که صبر و تحمل اپراتور تا چه حد است!
جالب است که دیگر مقصد سفرها از «سفر به شمال» دوران ما به سراسر ایران کشیده شده و همین «شمال» هم دیگر کلی جای مختلف دارد که میشود انتخاب کرد و رفت.
اینکه یک خانه روستایی در ییلاقات سوباتان گیلان که هنوز برق و تلفن ندارد اما در فضای مجازی تصاویر و امکان رزروش وجود دارد، جزو معجزات اینترنت است.
معجزه است خانه روستایی که متعلق به پیرزنی اهل تالش است را صبح میتوان به صورت آنلاین رزرو کرد و شب زیر سایه ماه با پیرزن مهربان و لهجه شیرینش گپ زد و چایی تازه دم کرده نوشید و از این گفت که دنیا دیگر زیر و زبر شده است بانو….
ارسال نظر